از عثمان بن عيسى، از كسى كه براى او باز گفته كه گويد: به امام صادق (ع) گفتم: دو آيه در قرآن خدا است عز و جل كه آنها را مى جوئيم و نمى يابيم، فرمود: آن دو كدامند؟ گفتم: قول خدا عز و جل (60 سوره مؤمن):
«مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم»، ما او را مى خوانيم و اجابتى دريافت نمى كنيم، فرمود: به نظر تو خداوند وعده خلافى مى كند؟
گفتم: نه، فرمود: پس اين از چه راه است؟
گفتم: نمى دانم،
فرمود: ولى من به تو خبر مى دهم، هر كه خدا عز و جل را اطاعت كند در آنچه به او فرمان داده است و سپس او را از جهت دعا بخواند، خدا اجابت كند،
گفتم: جهت دعا چيست؟
فرمود: راه دعا اين است كه خدا را سپاسگزارى و حمد كنى و نعمتى كه به تو داده است ياد آور شوى و سپس او را شكر گزارى و سپس صلوات فرستى بر محمد (ص) و آلش و سپس گناهان خود را ياد كنى و بدانها اعتراف نمائى و سپس از آنها به خدا پناه برى، اين راه دعا است،
سپس فرمود: آيه ديگر چيست؟
گفتم: قول خدا عز و جل (39سوره زمر): «و هر آنچه را از هر چه باشد خرج كنيد عوضش را مى دهد و او بهترين روزى دهنده ها است»، من خرج مى كنم و عوضش را
نمى بينم،
فرمود: به نظر تو خدا عز و جل خلف وعده مى كند؟
گفتم: نه، فرمود: پس اين از چيست؟
گفتم: نمى دانم،
فرمود: اگر چنانچه هر يك از شماها مالى را از راه حلالش به دست آورد و آن را در راه حلالش خرج كند و هيچ درهمى (ريالى) خرج نكند جز آنكه به او عوض داده شود.
أصول الكافي / ترجمه كمرهاى، ج6، ص: 69
حضرت صادق عليه السلام فرمودند:
هيچ قلبى نيست مگر اينكه داراى دو گوش است در كنار يكى از آنها فرشتهاى كه ارشاد و راهنمائى بسعادت و كمال ميكند و در كنار گوش ديگر شيطانى است گمراهكننده (انسان استعداد انتخاب هر دو راه را دارد). اين يك او را وادار مينمايد و ديگرى باز ميدارد. شيطان او را به معصيت و نافرمانى دستور ميدهد و فرشته او را از مخالفت و تمرد فرمان الهى ميترساند
كافى ج 2 ص 266
امام صادق (ع) فرمود: به راستى كه خداوند متعال عقل را آفريد و آن نخستين آفريده اى است كه آن را از روحانيين از سمت راست عرش از نور خودش آفريد.
آنگاه به او فرمود:
روى به من آور، او نيز روى آورد.
سپس به او فرمود:
روى از من بگردان، او نيز روى بگردانيد.
خداوند متعال فرمود: تو را آفريده بزرگى آفريدم و تو را بر همه آفريدگانم گرامى داشتم.
الخصال شيخ صدوق / ترجمه جعفرى، ج2، ص: 409
نوزده پرسش كه امام صادق در مجلس منصور از پزشك هندى پرسيد
منصور خليفه عباسى گفته: روزى جعفر بن محمد صادق (ع) به مجلس منصور آمد. مردى هندى كه كتابهاى مطب مى خواند نزد منصور بود. جعفر بن محمد نيز گوش مى داد. چون هندى از خواندن فراغت يافت به امام گفت: خواهى كه از دانش خود ترا بياموزم؟. امام گفت: نه زيرا آنچه من مى دانم از دانش تو بهتر است، طبيب پرسيد تو از طب چه مى دانى؟. گفت: من حرارت را با سردى و سردى را با گرمى و رطوبت را با خشكى و خشكى را با رطوبت درمان مى كنم و كار تندرستى را به خدا وامى گذارم و براى تندرستى دستور پيامبر را به كار مى برم كه گفته: شكم خانه درد است و پرهيز درمان هر درديست و تن را به آنچه خوى گرفته بايد عادت داد.
طبيب گفت: طب جز اين چيزى نيست. امام گفت: مى پندارى كه من اين دستورها را از كتابهاى بهداشتى ياد گرفته ام؟. گفت: آرى. امام گفت: من اينها را از خدا فرا گرفته ام. تو بگو من از جهت بهداشت داناترم يا تو؟. طبيب گفت: بلكه من. امام گفت: هر گاه چنين است من از تو پرسشهايى مى كنم تو پاسخ ده. گفت: بپرس. امام گفت:
چرا در جمجمه سر چند قطعه است؟ گفت: ندانم.
پرسيد چرا موى سر بالاى آنست؟. گفت: ندانم.
پرسيد چرا پيشانى موى ندارد؟. گفت: ندانم،
پرسيد چرا در پيشانى خطوط و چين است؟. گفت: ندانم.
پرسيد چرا ابر وى بالاى ديده است؟. گفت: ندانم.
پرسيد چرا دو چشم مانند بادام است؟. گفت: ندانم.
پرسيد: چرا بينى ميان آنهاست؟. گفت: ندانم.
پرسيد، چرا سوراخ بينى در زير آن است؟. گفت:ندانم
پرسيد: چرا لب و سبيل بالاى دهان است؟. گفت: ندانم.
پرسيد چرا مردان ريش دارند؟. گفت: ندانم پرسيد:
چرا دندان پيشين تيزتر است و دندان آسيا پهن است و دندان بادام شكن بلند است؟ گفت: ندانم پرسيد:
چرا كف دستها موى ندارد؟. گفت: ندانم
پرسيد چرا ناخن و موى جان ندارد؟. گفت: ندانم.
پرسيد چرا دل مانند دانه صنوبر است؟ گفت: ندانم،
پرسيد: چرا شش دو پاره است و در جاى خود حركت كند؟.
گفت: ندانم.
پرسيد: چرا دل خميده است؟. گفت: ندانم.
پرسيد: چرا كليه چون دانه لوبياست؟.
گفت: ندانم.
پرسيد: چرا دو زانو به طرف پشت خم و تا نمى گردد؟. گفت: ندانم.
پرسيد: چرا گامهاى پا ميان تهيست؟. گفت: ندانم.
امام به او گفت: من علت اينها را مى دانم. طبيب گفت: بيان كن. امام گفت:
جمجمه چون ميان پا تهىست از چند پارچه آفريده شده هر گاه پاره پاره نبود ويران مى شد. چون از چند پاره فراهم شده از اين رو ديرتر مى شكند.
و موى بر فراز آن است چون از ريشه آن روغن به مغز مى رسد و از سر موها كه سوراخ است بخارات بيرون مى رود و سرما و گرماى به مغز وارد مى شود رفع شود.
پيشانى موى ندارد براى آنكه روشنى به چشم برساند خطهاى آن براى آنست كه عرق و رطوبتى كه از سر فرو ريزد نگاه دارد و ديده را از آن نگاه داشته به اندازه يى كه انسان بتواند آن را پاك كند مانند رودخانه ها كه روى زمين آبها را نگاهدارى مى كند.
دو ابرو را بالاى دو ديده نهاد تا روشنى را به اندازه بدانها برسانند. اى طبيب نمى بينى آنكه نور زيادى بر وى افتد دست خود را بالاى ديدگان خود سپر مى كند تا با اندازه روشنى به ديدهاش برسد و از زيادى آن پيشگيرى كند.
بينى را ميان دو چشم نهاد تا روشنايى را برابر ميان آنها پراكنده كند،
چشم را چون بادام ساخت تا ميل دواء در آن برود و بيرون آيد. هر گاه ديده چهار گوش يا گرد بود ميل در آن درست وارد نمى شد و دوا را به همه آن نمى رسانيد و درد آن درمان نمى شد.
سوراخ بينى را در زير آن آفريد تا فضولات مغز از آن فروريزد و بوى از آن بالا رود و هر گاه در بالا بود نه فضولات از آن فرود مى آمد و نه بوى را درمى يافت،
سبيل و لب را بالاى دهان آفريد تا فضول آن از مغز فرود آيد نگاه دارد و خوراك و آشاميدنى با آن آلوده نگردد و آدمى بتواند آنها را از خويشتن دور گرداند.
براى مردان ريش آفريد تا از كشف عورت در امان باشند و مرد و زن از يك ديگر جدا شوند. دندانهاى پيشين را تيز آفريد تا خاييدن و گزيدن آسان گردد و دندانهاى كرسى را پهن آفريد براى خرد كردن و خاييدن و دندان نيش را بلند آفريد تا دندانهاى كرسى را استوار كند چون ستونى كه در بنا به كار مىرود.
دو كف را بى مو آفريد تا سودن بدانها واقع گردد هر گاه موى داشت آدمى آنچه را دست مى كشيد در نمى يافت
و موى و ناخن را بى جان آفريد چون بلندى آنها بد نما و بريدن آنها نيكوست هر گاه جان داشتند بريدن آنها درد مى كرد.
دل را مانند تخم صنوبر ساخت چون وارونه است. سر آن باريك ساخت تا در رئه ها در آيد و از باد زدن آن رئه خنك شود تا مغز از گرمى خود نسوزد.
رئه را دو پاره ساخت تا دل در درون آن درآيد و از جنبش آنها خنك گردد،
كبد را خميده آفريد تا شكم را سنگين كند و همه آن به دور شكم بيفتد و آن را فشار دهد تا بخارهاى آن بيرون رود.
كليه را مانند دانه لوبيا ساخت زيرا منى قطره قطره در آن مى ريزد و از آن بيرون مى رود هر گاه چهار گوش يا گرد ساخته مى شد قطره اولين مى ماند تا قطره دومين در آن مى ريخت و آدمى از انزال منى لذت نمى برد. چون منى از محل خود كه در فقرات پشت است به كليه فرو ريخته شود و كليه چون كرم بسته و باز مى شود و به اندك اندك چون گلوله يى از كمان پرت كنند آن را به مثانه مى رساند.
تا شدن زانو را به جهت پشت سر قرار داد تا انسان به جهت پيش روى خود راه مى رود و به اين علت حركات وى ميانه است و اگر چنين نبود در راه رفتن مى افتاد
و پا را از سمت زير و دو سوى ميان باريك ساخت براى آنكه هر گاه همه پا بر زمين مى ماند مانند آسيا سنگ گران مى شد سنگ آسيا چون بر سر گردى خود باشد كودكى آن را مى گرداند و هر گاه بر روى بر زمين افتد مرد بزرگ به سختى مى تواند آن را مرتب كند.
آن طبيب هندى گفت: اينها را كجا آموخته يى؟ گفت: از پدرانم و ايشان از پيامبر و او از فرخ سروش و او از پروردگار كه مصالح همه اجسام را داند. طبيب مسلمان شد و گفت: تو داناتر مردم روزگار خودى.
الخصال شيخ صدوق / ترجمه مدرس گيلانى، ج2، ص: 123
امام صادق عليه السّلام بر امّ اسحاق (مادر وليد بن صبيح) نظر افكند در حالى كه يكى از دو فرزند خود: محمّد يا اسحاق را زير پستان داشت و فرمود:
او را از يك پستان تنها شير مده بلكه از هر دو پستان او را سير كن يكى بمنزله طعام و ديگرى بمنزله نوشابه باشد.
من لا يحضره الفقيه / ترجمه غفارى، على اكبر ومحمد جواد و بلاغى، صدر، ج5، ص: 148
امام صادق عليه السّلام فرمود:
هر گاه زن از محلّى برخاست كسى در آنجا ننشيند تا آن محلّ سرد شود.
من لا يحضره الفقيه / ترجمه غفارى، على اكبر ومحمد جواد و بلاغى، صدر، ج5، ص: 269
امام صادق عليه السّلام فرمود: اى مردان از خداوند در باره دو ناتوان پروا كنيد (يعنى خداوند را در مورد آن دو فراموش نكنيد)
اوّل:كودكان بىسرپرست،
و دوّم: زنان.
من لا يحضره الفقيه / ترجمه غفارى، على اكبر ومحمد جواد و بلاغى، صدر، ج5، ص: 23
امام صادق عليه السلام فرمودند:
تا آنجا اميدوار بخدا باش كه تو را دلير بر گناه نكند
و تا آنجا از خدا بترس كه نوميد از رحمتش نگرداندت.
الأمالي (للصدوق) / ترجمه كمرهاى، متن، ص: 14
ابو عبد الله صادق (ع) گفت: هركس زن جوانى را شوهر دهد و يا مرد بىهمسرى را به همسر برساند، از جمله كسانى است كه خداوند- عز و جل- با نظر رحمت به او خواهد نگريست.
گزيده كافى، ج5، ص: 6
امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:
علم به تعلم نيست بلكه نورى است كه از طرف خداوند بر دلها مىتابد، اينك اگر طالب علم هستى ابتداء از خود
حقيقت عبوديت را بخواه، علم را براى عمل طلب كن و از خداوند بخواه تا فهم شما را زياد كند.
به سه چيز مىتوان حقيقت عبوديت را دريافت.
يكى اينكه بندگان آنچه را كه خداوند به آنها بخشيده است ملك خود ندانند، زيرا بندگان خدا مالك نيستند و هر چه دارند از خدا مىباشد و هر جا خدا امر كند بايد خرج كنند.
دوم اينكه بنده اى هرگز قدرت ندارد با فكر و انديشه خود كارهاى خود را اداره كند،
سوم اينكه هر چه خداوند به او امر كرده و يا از آن نهى نموده است به كار گيرد و از اوامر و نواهى خدا سر باز نزند.
هر گاه بنده اى چيزى را ملك خود نداند مال را انفاق مىكند.
هر گاه بنده اى امور خود را به خداوند واگذارد و بفهمد كه با عقل و تدبيرش نمىتواند امور خود را آن طور كه هست اداره كند، گرفتارىهاى دنيا و مصائب آن بر او گوارا مىگردد،
هر گاه بنده اى به اوامر و نواحى خداوند گردن گذارد ديگر با مردم جدال و مناقشه نمىكند و آنها را آزار نمىدهد.
هر وقت كه آدميان به اين سه خصلت عمل كردند و مورد لطف و اكرام خداوند قرار گرفتند دنيا در نظر آنها كوچك مىشود و شيطان و مردم نمىتوانند بر آنها سلطه پيدا كنند و دنبال جمع كردن مال و تكاثر و تفاخر نمىروند، و قصد رياست بر مردم و طلب عزّت ندارند و اوقات خود را به هدر نمىدهند.
اين اوصاف نخستين درجه پرهيزكاران است.
بحارالانوار جلد۱صفحه ۲۲۴تا۲۲۶