امام صادق (ع) فرمود: به راستى كه خداوند متعال عقل را آفريد و آن نخستين آفريده اى است كه آن را از روحانيين از سمت راست عرش از نور خودش آفريد.
آنگاه به او فرمود:
روى به من آور، او نيز روى آورد.
سپس به او فرمود:
روى از من بگردان، او نيز روى بگردانيد.
خداوند متعال فرمود: تو را آفريده بزرگى آفريدم و تو را بر همه آفريدگانم گرامى داشتم.
الخصال شيخ صدوق / ترجمه جعفرى، ج2، ص: 409
نوزده پرسش كه امام صادق در مجلس منصور از پزشك هندى پرسيد
منصور خليفه عباسى گفته: روزى جعفر بن محمد صادق (ع) به مجلس منصور آمد. مردى هندى كه كتابهاى مطب مى خواند نزد منصور بود. جعفر بن محمد نيز گوش مى داد. چون هندى از خواندن فراغت يافت به امام گفت: خواهى كه از دانش خود ترا بياموزم؟. امام گفت: نه زيرا آنچه من مى دانم از دانش تو بهتر است، طبيب پرسيد تو از طب چه مى دانى؟. گفت: من حرارت را با سردى و سردى را با گرمى و رطوبت را با خشكى و خشكى را با رطوبت درمان مى كنم و كار تندرستى را به خدا وامى گذارم و براى تندرستى دستور پيامبر را به كار مى برم كه گفته: شكم خانه درد است و پرهيز درمان هر درديست و تن را به آنچه خوى گرفته بايد عادت داد.
طبيب گفت: طب جز اين چيزى نيست. امام گفت: مى پندارى كه من اين دستورها را از كتابهاى بهداشتى ياد گرفته ام؟. گفت: آرى. امام گفت: من اينها را از خدا فرا گرفته ام. تو بگو من از جهت بهداشت داناترم يا تو؟. طبيب گفت: بلكه من. امام گفت: هر گاه چنين است من از تو پرسشهايى مى كنم تو پاسخ ده. گفت: بپرس. امام گفت:
چرا در جمجمه سر چند قطعه است؟ گفت: ندانم.
پرسيد چرا موى سر بالاى آنست؟. گفت: ندانم.
پرسيد چرا پيشانى موى ندارد؟. گفت: ندانم،
پرسيد چرا در پيشانى خطوط و چين است؟. گفت: ندانم.
پرسيد چرا ابر وى بالاى ديده است؟. گفت: ندانم.
پرسيد چرا دو چشم مانند بادام است؟. گفت: ندانم.
پرسيد: چرا بينى ميان آنهاست؟. گفت: ندانم.
پرسيد، چرا سوراخ بينى در زير آن است؟. گفت:ندانم
پرسيد: چرا لب و سبيل بالاى دهان است؟. گفت: ندانم.
پرسيد چرا مردان ريش دارند؟. گفت: ندانم پرسيد:
چرا دندان پيشين تيزتر است و دندان آسيا پهن است و دندان بادام شكن بلند است؟ گفت: ندانم پرسيد:
چرا كف دستها موى ندارد؟. گفت: ندانم
پرسيد چرا ناخن و موى جان ندارد؟. گفت: ندانم.
پرسيد چرا دل مانند دانه صنوبر است؟ گفت: ندانم،
پرسيد: چرا شش دو پاره است و در جاى خود حركت كند؟.
گفت: ندانم.
پرسيد: چرا دل خميده است؟. گفت: ندانم.
پرسيد: چرا كليه چون دانه لوبياست؟.
گفت: ندانم.
پرسيد: چرا دو زانو به طرف پشت خم و تا نمى گردد؟. گفت: ندانم.
پرسيد: چرا گامهاى پا ميان تهيست؟. گفت: ندانم.
امام به او گفت: من علت اينها را مى دانم. طبيب گفت: بيان كن. امام گفت:
جمجمه چون ميان پا تهىست از چند پارچه آفريده شده هر گاه پاره پاره نبود ويران مى شد. چون از چند پاره فراهم شده از اين رو ديرتر مى شكند.
و موى بر فراز آن است چون از ريشه آن روغن به مغز مى رسد و از سر موها كه سوراخ است بخارات بيرون مى رود و سرما و گرماى به مغز وارد مى شود رفع شود.
پيشانى موى ندارد براى آنكه روشنى به چشم برساند خطهاى آن براى آنست كه عرق و رطوبتى كه از سر فرو ريزد نگاه دارد و ديده را از آن نگاه داشته به اندازه يى كه انسان بتواند آن را پاك كند مانند رودخانه ها كه روى زمين آبها را نگاهدارى مى كند.
دو ابرو را بالاى دو ديده نهاد تا روشنى را به اندازه بدانها برسانند. اى طبيب نمى بينى آنكه نور زيادى بر وى افتد دست خود را بالاى ديدگان خود سپر مى كند تا با اندازه روشنى به ديدهاش برسد و از زيادى آن پيشگيرى كند.
بينى را ميان دو چشم نهاد تا روشنايى را برابر ميان آنها پراكنده كند،
چشم را چون بادام ساخت تا ميل دواء در آن برود و بيرون آيد. هر گاه ديده چهار گوش يا گرد بود ميل در آن درست وارد نمى شد و دوا را به همه آن نمى رسانيد و درد آن درمان نمى شد.
سوراخ بينى را در زير آن آفريد تا فضولات مغز از آن فروريزد و بوى از آن بالا رود و هر گاه در بالا بود نه فضولات از آن فرود مى آمد و نه بوى را درمى يافت،
سبيل و لب را بالاى دهان آفريد تا فضول آن از مغز فرود آيد نگاه دارد و خوراك و آشاميدنى با آن آلوده نگردد و آدمى بتواند آنها را از خويشتن دور گرداند.
براى مردان ريش آفريد تا از كشف عورت در امان باشند و مرد و زن از يك ديگر جدا شوند. دندانهاى پيشين را تيز آفريد تا خاييدن و گزيدن آسان گردد و دندانهاى كرسى را پهن آفريد براى خرد كردن و خاييدن و دندان نيش را بلند آفريد تا دندانهاى كرسى را استوار كند چون ستونى كه در بنا به كار مىرود.
دو كف را بى مو آفريد تا سودن بدانها واقع گردد هر گاه موى داشت آدمى آنچه را دست مى كشيد در نمى يافت
و موى و ناخن را بى جان آفريد چون بلندى آنها بد نما و بريدن آنها نيكوست هر گاه جان داشتند بريدن آنها درد مى كرد.
دل را مانند تخم صنوبر ساخت چون وارونه است. سر آن باريك ساخت تا در رئه ها در آيد و از باد زدن آن رئه خنك شود تا مغز از گرمى خود نسوزد.
رئه را دو پاره ساخت تا دل در درون آن درآيد و از جنبش آنها خنك گردد،
كبد را خميده آفريد تا شكم را سنگين كند و همه آن به دور شكم بيفتد و آن را فشار دهد تا بخارهاى آن بيرون رود.
كليه را مانند دانه لوبيا ساخت زيرا منى قطره قطره در آن مى ريزد و از آن بيرون مى رود هر گاه چهار گوش يا گرد ساخته مى شد قطره اولين مى ماند تا قطره دومين در آن مى ريخت و آدمى از انزال منى لذت نمى برد. چون منى از محل خود كه در فقرات پشت است به كليه فرو ريخته شود و كليه چون كرم بسته و باز مى شود و به اندك اندك چون گلوله يى از كمان پرت كنند آن را به مثانه مى رساند.
تا شدن زانو را به جهت پشت سر قرار داد تا انسان به جهت پيش روى خود راه مى رود و به اين علت حركات وى ميانه است و اگر چنين نبود در راه رفتن مى افتاد
و پا را از سمت زير و دو سوى ميان باريك ساخت براى آنكه هر گاه همه پا بر زمين مى ماند مانند آسيا سنگ گران مى شد سنگ آسيا چون بر سر گردى خود باشد كودكى آن را مى گرداند و هر گاه بر روى بر زمين افتد مرد بزرگ به سختى مى تواند آن را مرتب كند.
آن طبيب هندى گفت: اينها را كجا آموخته يى؟ گفت: از پدرانم و ايشان از پيامبر و او از فرخ سروش و او از پروردگار كه مصالح همه اجسام را داند. طبيب مسلمان شد و گفت: تو داناتر مردم روزگار خودى.
الخصال شيخ صدوق / ترجمه مدرس گيلانى، ج2، ص: 123