آدمی زاده به که در همه کار تکیه بر لطف کردگار کند
تا ببیند که لطف و فضل خدای با چنین بنده ای چکار کند
دولت ار داد ، بی حساب دهد بخشش ار کرد بیشمار کند
آنکه در ظلمت رحم بر آب نقش مه پاره ای نگار کند
و آنکه صبح سپید روشن را چون شب تار و زلف یار کند
به خدا هر که با خدا باشد می تواند هزار کار کند
پنجه در پنجه سپهر زند حلقه بر گوش روزگار کند
باز اگر روزگار سرکش بود به دو گوشش دو گوشوار کند
مرد با تکیه بر خدای بزرگ چرخ گردنده را مهار کند
بی سلاح و رسن به روز مصاف شیر درنده را شکار کند
دین به دنیا مده که می بازد به خدا هر که این قمار کند
مرد خود رای خودسر خودبین که به خود خواهی افتخار کند
در کمند حوادثی افتد که نداند کجا فرار کند
تکیه کن بر خدا که عزت او آدمی را بزرگوار کند
راه شیطان مرو که ذلت آن آدمی را ذلیل و خوار کند
ای ریاضی خدا کند همه کس اصل توحید را شعار کند
[سوره النساء (4): آيه 136]
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلى رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذِي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعِيداً (136)
تفسير نور، ج2، ص: 409
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به خداوند و پيامبرش و كتابى كه بر پيامبرش نازل كرده و كتابى كه پيشتر فرستاده است، (به همه ى آنها) ايمان (واقعى) بياوريد. و هر كس به خدا و فرشتگان و كتب آسمانى و پيامبرانش و روز قيامت كفر ورزد پس همانا گمراه شده است، گمراهى دور و درازى.
نكته ها:
مراد آيه يا آن است كه: اى مؤمنان! گامى فراتر نهيد و به درجات بالاتر دست يابيد، يا آنكه بر ايمانتان براى هميشه استوار بمانيد و اندكى از آن عدول نكنيد.
ايمان داراى درجاتى است، چنان كه در آيات ديگر نيز مى فرمايد: «وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً» «1» كسانى كه هدايت شدند خداوند به هدايت آنان بيافزايد، «لِيَزْدادُوا إِيماناً مَعَ إِيمانِهِمْ» «2» تا ايمانى بر ايمان خويش بيافزايند.
پيامها:
1 مؤمن، بايد تلاش كند تا خود را به مرتبه ى بالاترى از ايمان برساند.«3» «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا» 2 اديان آسمانى، هدف و حقيقت واحدى دارند، همچون كلاسهاى يك مدرسه كه تحت نظارت يك مدير است.«الْكِتابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلى رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذِي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ» 3 ايمان به همه ى پيامبران و كتابهاى آسمانى، لازم است. «آمَنُوا»، «وَ مَنْ يَكْفُرْ»، «فَقَدْ ضَلَّ»
تفسير نمونه، ج4، ص: 166
شان نزول:
از" ابن عباس" نقل شده كه اين آيه در باره جمعى از بزرگان اهل كتاب نازل گرديد مانند عبد اللَّه بن سلام و اسد بن كعب و برادرش اسيد بن كعب و جمعى ديگر، زيرا آنها در آغاز خدمت پيامبر ص رسيدند و گفتند:
ما به تو و كتاب آسمانى تو و موسى و تورات و عزير ايمان مى آوريم ولى به ساير كتابهاى آسمانى و همچنين ساير انبياء ايمان نداريم آيه نازل شد و به آنها تعليم داد كه بايد به همه ايمان داشته باشند «1».
تفسير:
با توجه به شان نزول، روى سخن در آيه به جمعى از مومنان اهل كتاب است كه آنها پس از قبول اسلام روى تعصب هاى خاصى تنها اظهار ايمان به مذهب سابق خود و آئين اسلام ميكردند و بقيه پيامبران و كتب آسمانى را قبول نداشتند اما قرآن به آنها توصيه ميكند كه تمام پيامبران و كتب آسمانى را به رسميت بشناسند، زيرا همه يك حقيقت را تعقيب ميكنند، و بدنبال يك هدف هستند و از طرف يك مبدء مبعوث شده اند (اگر چه همانند كلاسهاى مختلف تعليم و تربيت سلسله مراتب داشته اند و هر كدام آئينى كاملتر از آئين پيشين آورده اند).
بنا بر اين معنى ندارد كه بعضى از آنها را بپذيرند و بعضى را نپذيرند، مگر يك حقيقت واحد تبعيض بردار است؟ و مگر تعصبها ميتواند جلو واقعيات را بگيرد؟، لذا آيه فوق ميگويد:" اى كسانى كه ايمان آورده ايد به خدا و پيامبرش (پيامبر اسلام) و كتابى كه بر او نازل شده، و كتب آسمانى پيشين، همگى ايمان بياوريد".
(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلى رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذِي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ).
قطع نظر از شان نزول فوق، اين احتمال نيز در تفسير آيه هست كه روى سخن به تمام مومنان باشد، مؤمنانى كه ظاهرا اسلام را پذيرفته اند اما هنوز در اعماق جان آنها نفوذ نكرده است، اينجا است كه از آنها دعوت ميشود كه از صميم دل و در درون جان مؤمن شوند، و نيز اين احتمال وجود دارد كه روى سخن به همه مؤمنانى باشد كه اجمالا به خدا و پيامبر ايمان آورده اند اما به جزئيات و تفاصيل معتقدات اسلامى آشنا نشده اند، اينجا است كه قرآن دستور مىدهد: مومنان واقعى بايد به تمام انبياء و كتب پيشين و فرشتگان الهى ايمان داشته باشند، زيرا عدم ايمان به اينها مفهومش انكار حكمت خداوند است آيا ممكن است خداوند حكيم انسانهاى پيشين را بدون رهبر و راهنما گذاشته باشد تا در ميدان زندگى سرگردان شوند؟! آيا منظور از ايمان بفرشتگان تنها فرشتگان وحى است، كه ايمان به آنها از ايمان به انبياء و كتب آسمانى غير قابل تفكيك است و يا همه فرشتگان؟
زيرا همانطور كه بعضى از آنان در امر وحى و تشريع دست در كارند، جمعى هم مامور تدبير عالم تكوين هستند، و ايمان به آنها در حقيقت گوشه اى از ايمان به حكمت خدا است.
و در پايان آيه سرنوشت كسانى را كه از اين واقعيتها غافل بشوند بيان كرده، چنين ميفرمايد:" كسى كه به خدا و فرشتگان، و كتب الهى، و فرستادگان او، و روز بازپسين، كافر شود، در گمراهى دور و درازى افتاده است".
__________________________________________________
(1) تفسير مجمع البيان و المنار.
ترجمه الميزان، ج5، ص: 183
در اين آيه شريفه مؤمنين را با اينكه ايمان آورده اند دستور مىدهد براى بار دوم ايمان بياورند و اينكه گفتيم براى بار دوم ايمان بياورند به خاطر دو قرينه بود، قرينه اول اينكه متعلق ايمان دوم را بطور تفصيل شرح مىدهد و مىفرمايد: به خدا و رسول او و كتاب او ايمان بياوريد ... و قرينه دوم اين است كه تهديد كرده كه اگر به تك تك اين جزئيات و تفاصيل ايمان نياوريد به ضلالتى بعيد گمراه شدهايد، پس معلوم مىشود كه مراد از ايمان اول ايمان بطور اجمال و سر بسته و در بسته است و مراد از ايمان دوم، ايمان به تفاصيلى است كه در آيه بيان نموده و حاصل مضمون آيه اين است كه مؤمنين بايد ايمان سربسته و اجمالى خود را بر تك تك اين جزئيات بگسترند، براى اينكه اين جزئيات معارفى هستند كه به يكديگر مرتبط و وابستهاند و هر يك مستلزم بقيه است.
پس خداى سبحان كه معبودى به جز او نيست، داراى اسماء حسنا و صفات عليايى است و همين خود باعث آن شده، كه خلائقى خلق كند و آنها را به سوى آنچه مايه رشد آنان و سعادتشان است ارشاد و هدايت كند و سپس همه آنها را كه نسلا بعد نسل مىميرند در روز جزا يك جا مبعوث نموده و به سزاى اعمالشان برساند و اين غرض وقتى حاصل مىشود كه رسولانى مبشر و بيمرسان مبعوث نموده، كتابهايى با آنان نازل كند تا آن رسولان به وسيله آن كتب در بين مردم در آنچه اختلاف مىكنند حكم كنند و نيز در آن كتب معارف مبدأ و معاد و اصول شرايع و احكام را براى خلق بيان كند.
پس ايمان به يكى از آن حقايق و معارف تمام نمىشود مگر با ايمان به همه آن معارف، بدون اينكه يكى از آنها استثناء شده و در نتيجه به بعضى از آنها ايمان بياورند و به بعضى ديگر كفر بورزند كه اگر چنين كنند در حقيقت به همه كفر ورزيدهاند، چيزى كه هست اگر علنى باشد، كافر و اگر باطنى باشد، منافق خواهند بود.
و يكى از مصاديق نفاق اين است كه مؤمنى كه اظهار ايمان مىكند روش و مسيرى را پيش بگيرد كه در آخر منتهى شود به رد بعضى از آن معارف و احكام، مثلا از مجتمع مؤمنين كنار بكشد و به طرف مجتمع كفار نزديك گردد و آنها را دوست خود بگيرد و خردهگيرىهايى كه آنان به دين و اهل ايمان دارند تصديق كند و يا اعتراض و استهزايى كه آنان نسبت به حق و اهل حق دارند بپذيرد و به همين جهت بوده كه خداى تعالى بعد از اين آيه متعرض حال منافقين شده و آنان را به عذاب اليم تهديد كرده است.
اين معنايى كه ما براى آيه مورد بحث كرديم، معنايى است كه ظاهر آيه بدان حكم مىكند و درستترين معنا و موجهترين وجوهى است كه براى آيه ذكر كردهاند، از آن جمله بعضى از مفسرين گفتهاند: مراد از جمله:" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا ..." اين است كه" هان اى كسانى كه در ظاهر ايمان آورده و به خدا و رسول او اقرار كردهايد، در باطن نيز اقرار كنيد تا ظاهر شما با باطنتان موافق باشد.
بعضى ديگر گفته اند: معناى جمله:" آمنوا- ايمان بياوريد"،" اثبتوا على ايمانكم" است يعنى هان اى كسانى كه ايمان آوردهايد بر ايمان خود استوار و پاى بر جا بمانيد و دست از ايمان بر نداريد.
بعضى ديگر گفته اند: اصلا خطاب در اين آيه متوجه مسلمين نيست تا اشكال شود چه معنا دارد كه به دارندگان ايمان بفرمايد: ايمان بياوريد بلكه خطاب متوجه مؤمنين از يهود و نصارا است و معناى آيه اين است كه:" هان اى كسانى كه به تورات و انجيل و آورندگان آن دو ايمان داريد، به خدا و رسول او يعنى خاتم الانبياء (ص) و نيز به كتابى كه بر آن جناب نازل شده يعنى قرآن كريم ايمان بياوريد.
و اين وجوهى كه ملاحظه فرموديد هر چند در جاى خود صحيح است و ليكن قرائن كلاميه دلالت بر خلاف آن دارد و از همه اين وجوه بى پايه تر، وجه اخير است.
اللهم اني اسئلك الامان
يوم لا ينفع مال و لا بنون
الا من اتي الله بقلب سليم
...
مولاي يا مولا
خصلتهائى كه ابوذر از رسول خدا (ص) پرسيد
وقت خود را سه قسمت كند،
دريك قسمت با خداى عز و جل راز و نياز كند و
در يك قسمت خود را محاسبه و بازپرسى كند و
دريك قسمت فكر كند در آنچه خدا آفريده
ساعتى هم حظ خود را از حلال دريافت كند كه اين ساعت كمك ساعتهاى ديگر است و دل را خرم و آسوده ميكند و او را آماده مينمايد
الخصال / ترجمه كمره اى، ج2، ص: 302
از عثمان بن عيسى، از كسى كه براى او باز گفته كه گويد: به امام صادق (ع) گفتم: دو آيه در قرآن خدا است عز و جل كه آنها را مى جوئيم و نمى يابيم، فرمود: آن دو كدامند؟ گفتم: قول خدا عز و جل (60 سوره مؤمن):
«مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم»، ما او را مى خوانيم و اجابتى دريافت نمى كنيم، فرمود: به نظر تو خداوند وعده خلافى مى كند؟
گفتم: نه، فرمود: پس اين از چه راه است؟
گفتم: نمى دانم،
فرمود: ولى من به تو خبر مى دهم، هر كه خدا عز و جل را اطاعت كند در آنچه به او فرمان داده است و سپس او را از جهت دعا بخواند، خدا اجابت كند،
گفتم: جهت دعا چيست؟
فرمود: راه دعا اين است كه خدا را سپاسگزارى و حمد كنى و نعمتى كه به تو داده است ياد آور شوى و سپس او را شكر گزارى و سپس صلوات فرستى بر محمد (ص) و آلش و سپس گناهان خود را ياد كنى و بدانها اعتراف نمائى و سپس از آنها به خدا پناه برى، اين راه دعا است،
سپس فرمود: آيه ديگر چيست؟
گفتم: قول خدا عز و جل (39سوره زمر): «و هر آنچه را از هر چه باشد خرج كنيد عوضش را مى دهد و او بهترين روزى دهنده ها است»، من خرج مى كنم و عوضش را
نمى بينم،
فرمود: به نظر تو خدا عز و جل خلف وعده مى كند؟
گفتم: نه، فرمود: پس اين از چيست؟
گفتم: نمى دانم،
فرمود: اگر چنانچه هر يك از شماها مالى را از راه حلالش به دست آورد و آن را در راه حلالش خرج كند و هيچ درهمى (ريالى) خرج نكند جز آنكه به او عوض داده شود.
أصول الكافي / ترجمه كمرهاى، ج6، ص: 69
حضرت صادق عليه السلام فرمودند:
هيچ قلبى نيست مگر اينكه داراى دو گوش است در كنار يكى از آنها فرشتهاى كه ارشاد و راهنمائى بسعادت و كمال ميكند و در كنار گوش ديگر شيطانى است گمراهكننده (انسان استعداد انتخاب هر دو راه را دارد). اين يك او را وادار مينمايد و ديگرى باز ميدارد. شيطان او را به معصيت و نافرمانى دستور ميدهد و فرشته او را از مخالفت و تمرد فرمان الهى ميترساند
كافى ج 2 ص 266
امام صادق (ع) فرمود: به راستى كه خداوند متعال عقل را آفريد و آن نخستين آفريده اى است كه آن را از روحانيين از سمت راست عرش از نور خودش آفريد.
آنگاه به او فرمود:
روى به من آور، او نيز روى آورد.
سپس به او فرمود:
روى از من بگردان، او نيز روى بگردانيد.
خداوند متعال فرمود: تو را آفريده بزرگى آفريدم و تو را بر همه آفريدگانم گرامى داشتم.
الخصال شيخ صدوق / ترجمه جعفرى، ج2، ص: 409
نوزده پرسش كه امام صادق در مجلس منصور از پزشك هندى پرسيد
منصور خليفه عباسى گفته: روزى جعفر بن محمد صادق (ع) به مجلس منصور آمد. مردى هندى كه كتابهاى مطب مى خواند نزد منصور بود. جعفر بن محمد نيز گوش مى داد. چون هندى از خواندن فراغت يافت به امام گفت: خواهى كه از دانش خود ترا بياموزم؟. امام گفت: نه زيرا آنچه من مى دانم از دانش تو بهتر است، طبيب پرسيد تو از طب چه مى دانى؟. گفت: من حرارت را با سردى و سردى را با گرمى و رطوبت را با خشكى و خشكى را با رطوبت درمان مى كنم و كار تندرستى را به خدا وامى گذارم و براى تندرستى دستور پيامبر را به كار مى برم كه گفته: شكم خانه درد است و پرهيز درمان هر درديست و تن را به آنچه خوى گرفته بايد عادت داد.
طبيب گفت: طب جز اين چيزى نيست. امام گفت: مى پندارى كه من اين دستورها را از كتابهاى بهداشتى ياد گرفته ام؟. گفت: آرى. امام گفت: من اينها را از خدا فرا گرفته ام. تو بگو من از جهت بهداشت داناترم يا تو؟. طبيب گفت: بلكه من. امام گفت: هر گاه چنين است من از تو پرسشهايى مى كنم تو پاسخ ده. گفت: بپرس. امام گفت:
چرا در جمجمه سر چند قطعه است؟ گفت: ندانم.
پرسيد چرا موى سر بالاى آنست؟. گفت: ندانم.
پرسيد چرا پيشانى موى ندارد؟. گفت: ندانم،
پرسيد چرا در پيشانى خطوط و چين است؟. گفت: ندانم.
پرسيد چرا ابر وى بالاى ديده است؟. گفت: ندانم.
پرسيد چرا دو چشم مانند بادام است؟. گفت: ندانم.
پرسيد: چرا بينى ميان آنهاست؟. گفت: ندانم.
پرسيد، چرا سوراخ بينى در زير آن است؟. گفت:ندانم
پرسيد: چرا لب و سبيل بالاى دهان است؟. گفت: ندانم.
پرسيد چرا مردان ريش دارند؟. گفت: ندانم پرسيد:
چرا دندان پيشين تيزتر است و دندان آسيا پهن است و دندان بادام شكن بلند است؟ گفت: ندانم پرسيد:
چرا كف دستها موى ندارد؟. گفت: ندانم
پرسيد چرا ناخن و موى جان ندارد؟. گفت: ندانم.
پرسيد چرا دل مانند دانه صنوبر است؟ گفت: ندانم،
پرسيد: چرا شش دو پاره است و در جاى خود حركت كند؟.
گفت: ندانم.
پرسيد: چرا دل خميده است؟. گفت: ندانم.
پرسيد: چرا كليه چون دانه لوبياست؟.
گفت: ندانم.
پرسيد: چرا دو زانو به طرف پشت خم و تا نمى گردد؟. گفت: ندانم.
پرسيد: چرا گامهاى پا ميان تهيست؟. گفت: ندانم.
امام به او گفت: من علت اينها را مى دانم. طبيب گفت: بيان كن. امام گفت:
جمجمه چون ميان پا تهىست از چند پارچه آفريده شده هر گاه پاره پاره نبود ويران مى شد. چون از چند پاره فراهم شده از اين رو ديرتر مى شكند.
و موى بر فراز آن است چون از ريشه آن روغن به مغز مى رسد و از سر موها كه سوراخ است بخارات بيرون مى رود و سرما و گرماى به مغز وارد مى شود رفع شود.
پيشانى موى ندارد براى آنكه روشنى به چشم برساند خطهاى آن براى آنست كه عرق و رطوبتى كه از سر فرو ريزد نگاه دارد و ديده را از آن نگاه داشته به اندازه يى كه انسان بتواند آن را پاك كند مانند رودخانه ها كه روى زمين آبها را نگاهدارى مى كند.
دو ابرو را بالاى دو ديده نهاد تا روشنى را به اندازه بدانها برسانند. اى طبيب نمى بينى آنكه نور زيادى بر وى افتد دست خود را بالاى ديدگان خود سپر مى كند تا با اندازه روشنى به ديدهاش برسد و از زيادى آن پيشگيرى كند.
بينى را ميان دو چشم نهاد تا روشنايى را برابر ميان آنها پراكنده كند،
چشم را چون بادام ساخت تا ميل دواء در آن برود و بيرون آيد. هر گاه ديده چهار گوش يا گرد بود ميل در آن درست وارد نمى شد و دوا را به همه آن نمى رسانيد و درد آن درمان نمى شد.
سوراخ بينى را در زير آن آفريد تا فضولات مغز از آن فروريزد و بوى از آن بالا رود و هر گاه در بالا بود نه فضولات از آن فرود مى آمد و نه بوى را درمى يافت،
سبيل و لب را بالاى دهان آفريد تا فضول آن از مغز فرود آيد نگاه دارد و خوراك و آشاميدنى با آن آلوده نگردد و آدمى بتواند آنها را از خويشتن دور گرداند.
براى مردان ريش آفريد تا از كشف عورت در امان باشند و مرد و زن از يك ديگر جدا شوند. دندانهاى پيشين را تيز آفريد تا خاييدن و گزيدن آسان گردد و دندانهاى كرسى را پهن آفريد براى خرد كردن و خاييدن و دندان نيش را بلند آفريد تا دندانهاى كرسى را استوار كند چون ستونى كه در بنا به كار مىرود.
دو كف را بى مو آفريد تا سودن بدانها واقع گردد هر گاه موى داشت آدمى آنچه را دست مى كشيد در نمى يافت
و موى و ناخن را بى جان آفريد چون بلندى آنها بد نما و بريدن آنها نيكوست هر گاه جان داشتند بريدن آنها درد مى كرد.
دل را مانند تخم صنوبر ساخت چون وارونه است. سر آن باريك ساخت تا در رئه ها در آيد و از باد زدن آن رئه خنك شود تا مغز از گرمى خود نسوزد.
رئه را دو پاره ساخت تا دل در درون آن درآيد و از جنبش آنها خنك گردد،
كبد را خميده آفريد تا شكم را سنگين كند و همه آن به دور شكم بيفتد و آن را فشار دهد تا بخارهاى آن بيرون رود.
كليه را مانند دانه لوبيا ساخت زيرا منى قطره قطره در آن مى ريزد و از آن بيرون مى رود هر گاه چهار گوش يا گرد ساخته مى شد قطره اولين مى ماند تا قطره دومين در آن مى ريخت و آدمى از انزال منى لذت نمى برد. چون منى از محل خود كه در فقرات پشت است به كليه فرو ريخته شود و كليه چون كرم بسته و باز مى شود و به اندك اندك چون گلوله يى از كمان پرت كنند آن را به مثانه مى رساند.
تا شدن زانو را به جهت پشت سر قرار داد تا انسان به جهت پيش روى خود راه مى رود و به اين علت حركات وى ميانه است و اگر چنين نبود در راه رفتن مى افتاد
و پا را از سمت زير و دو سوى ميان باريك ساخت براى آنكه هر گاه همه پا بر زمين مى ماند مانند آسيا سنگ گران مى شد سنگ آسيا چون بر سر گردى خود باشد كودكى آن را مى گرداند و هر گاه بر روى بر زمين افتد مرد بزرگ به سختى مى تواند آن را مرتب كند.
آن طبيب هندى گفت: اينها را كجا آموخته يى؟ گفت: از پدرانم و ايشان از پيامبر و او از فرخ سروش و او از پروردگار كه مصالح همه اجسام را داند. طبيب مسلمان شد و گفت: تو داناتر مردم روزگار خودى.
الخصال شيخ صدوق / ترجمه مدرس گيلانى، ج2، ص: 123